فیلم جدایی نادر از سیمین، ساخته اصغر فرهادی که در جشنواره فجر سال گذشته موفق به کسب جوایزی از جمله بهترین کارگردانی و فیلمنامه شد و همچنین در جشنواره فیلم2011 برلین خرسطلای بهترین فیلم را از آن خود کرد، از آن دست فیلمهایی است که توجه منتقدان و اندیشمندان را بهخود جلب کرده است؛ بهگونهای که تاکنون چندین نشست در نقد و بررسی ابعاد گوناگون فرهنگی و فکری آن با حضور اندیشمندان و صاحبنظران علوم انسانی برگزار شده است. مطلبی که از پی میآید، نخست با اشاره به تضاد نظر و عمل در جامعهشناسی و فلسفه به بحث درباره فیلم میپردازد و آنگاه از زاویه فلسفه اخلاق به تحلیل آن مینشیند.
«جدایی نادر از سیمین» موفق شده آیینهای روبهروی مخاطب خود بگیرد تا دقیقتر به تماشای خود بنشیند. در این فیلم فرهادی، پارهای از زندگی امروزین تصویر شده است که به پیچیدهترشدن روابط انسانی در روزگار ما میپردازد. یکی از موضوعات اندیشمندانهای که میتوان رد آن را در فیلم دنبال کرد «مسئله جدایی نظر و عمل» است. این موضوع آنقدر اهمیت یافته که بهعنوان محور بحثهای «روز فلسفه» در سال گذشته مطرح شد و از زوایای گوناگون مورد بررسی فلسفی قرار گرفت اما شاید بتوان گفت در قصه «جدایی نادر از سیمین» این شکاف به نوعی پرناشدنی و گریزناپذیر تصویر شده و همین تلخی است که در جان مخاطب غوغایی به راه میاندازد. برخلاف آنچه تاکنون درباره جدایی نظر و عمل گفته شده، این قصه ادعایی شگفت را مطرح میکند: نظر و عمل بر هم منطبقند. به این معنی که درست در جایی که نظر باید به شکل اخلاق ظاهر شده و سرنوشتساز شود، ماهیت اصلی خود را آشکار میکند. در این حالت با حرکت از سطح عمل به عمق آن میتوان دست به کشف نظر اصیل زد و در کمال شگفتی دریافت که عمل بر نظر واپس زده شده منطبق بوده است.
به بیان دیگر، قصه، به کنکاش در مورد «نظر» میپردازد و به مخاطب نشان میدهد «نظر اصلی» همه آدمهای قصه- البته تا حدودی به جز سیمین- چیزی نیست که میگویند. قصه، آدمهایش را در موقعیتهایی قرار میدهد که بهگونهای چارهای جز دروغگفتن ندارند. طراحی این دوراهی بهگونهای است که یک راه، راه اخلاق و صداقت و راه دیگر- دروغ- تنها راه زندگی است. این نشان میدهد که انسان امروز چنان تحت سیطره روش جدید زندگی خود قرار گرفته که کوچکترین نافرمانی، زندگیاش را به خطر میاندازد. امروزه، این روش زندگی، شمشیر خود را برای ذبح اخلاق از روبسته و از چنان قدرتی برخوردار است که هر «عقل غیرکلی» رأی به آن میدهد. اما میتوان این موقعیت را از زاویهای دیگر دید. انسان امروز در فضایی به دنیا میآید که «علم» در آن به معنی «سلطه بر طبیعت» و سودجویی است. بدینگونه معادلات «سودمدارانه» از کودکی چنان در پس حتی «ارزشها» خود را بر او مینمایاند که او را در عمق وجود خود تبدیل به تاجری میسازد که فلسفه اخلاقش، فلسفه بازار خواهد بود. البته شاید گفته شود این پدیده بهخودی خود، نهتنها بد نیست بلکه بهعنوان مکانیسمی روانی برای بقا و حتی رشد لازم و ضروری است.
در پاسخ به آن هم باید گفت، تنها جایی که این تجارت در آن جواب درست خواهد داشت، جایی است که انسان دریچه حقیقی نجات را یافته و در جهت توفیق در آن، از این «سودمداری» بهره گیرد که در آن هم جای تأمل بسیار است. ضمن اینکه بعید است «این عقل سوداندیش» بتواند در میان سودهای مجازی به سود حقیقی دست یازد و جهت را در این بیکران رنگارنگ خواهش و مصرف گم نکند. اینگونه است که باید به نسل نوجوان و حتی کودکان قصه «جدایی نادر از سیمین» حق داد که به بزرگترانی که آنها را بهگونهای دیگر تربیت میکنند، درحالیکه خود زندگیشان را بهگونه دیگری سامان دادهاند که با آن در تضاد است، خرده بگیرند. از این منظر شاید فیلم سیاهترین واقعیت تلخ را در آیینه خود به روی مخاطب گشوده است. کودکان- حتی خردسال قصه- میآموزند که در انتخاب بین «سود و راستی» سود را انتخاب کنند و برای کمک به بزرگترانشان، نخستین قدمشان را در این باتلاق بیبرگشت بگذارند.
در فیلم نیز با لحظاتی عجیب، برای این «معصومیت از دست رفته» سوگواری میشود. اما این جوانه چگونه در جان انسان امروز ریشه دواند؟ شاید آغاز آن به سعی انسان به تسلط بر طبیعت- نه هماهنگی با آن- بازگردد. البته باید دانست که جدایی نظر از عمل، پیش از عصر صنعتی نیز بسیار وجود داشته اما این بار در بنیاد و ریشه وجود دارد. شاید بههمین دلیل است که «بازار» آنقدر فراگیر و عمیق شده که با جان انسان امروز درآمیخته است. یکی از جلوههای اصلی «بازار» در اعماق وجود انسان جدید، «داشتن» به جای «بودن» است که «اریک فروم» به زیبایی به آن میپردازد. به گفته او، انسان در این معادله به یک «دارنده» به جای «باشنده» تبدیل میشود. به هنگام نوزادی خود و مادر را که به هم پیوستهاند «داریم» و همچنان که با محیط منطبق میشویم خانواده و اسباب بازی را و سپس در مدرسه، نمرههایی «خواهیم داشت» و دارای «شغل و موقعیت اجتماعی و همسر و فرزندان میشویم» و در نهایت نیز با تدارک آرامگاه و بیمه عمر و وصیتنامه، دارندهای جاودانه از خود خواهیم ساخت. اینگونه است که باید پرسید وقتی زندگی با چیزی خارج از خود توجیه میشود و به عنصری خارجی چون داشتن متکی است، درصورت «نداشتن» که بسیار هم محتمل است، چه بر سر موجودی که فقط «دارد» میآید؟
اینجاست که دین در نقطه مقابل روشن زندگی برپایه «داشتن» قرار میگیرد و این مبارزه در شخصیت به ظاهر مذهبی قصه، کار خودش را میکند و از آخرین دروغ جلوگیری میکند. باید دانست که «دین» تنها با مظهر و ظواهر دنیای جدید در تعارض نیست و از آنجا که با سبک زندگی جدید به شکل بنیادی در تضاد است، شایسته است منتقدان مذهبی به نقد این بنیادها برخاسته و از متهمشدن به تحجر نهراسند. بنابراین تفاوت «بیاخلاقی» امروزین با دورانهای پیشین را میتوان در این دانست که روشی که برای زندگی جدید طراحی شده در ذات خود «بیاخلاق» است. اینگونه است که تمام جوانان در این زندگی میتوانند به نسلهای پیشین خود «شک» داشتهباشند و کمکم یا خود به آن ملحق شوند و از قوانین نانوشته اخلاق بازاری تبعیت کنند- که همانگونه که فیلم تصویر میکند اغلب چنین است- یا در جامعهای که «اخلاق» در آن جایی ندارد، به «اخلاقمدارانی» جدا افتاده، از چنین جامعهای بدل شوند. چنین کسانی شاید به بیان «دیرینهشناسانه کلمه» تبدیل به عناصر مضر و مختلکننده نظم اجتماعی میشوند و به بیان عامیانه «دیوانه» خوانده میشوند.
حال در چنین اجتماعی که در اختیار «بیاخلاقان» است، چگونه باید «با اخلاق» زنده ماند؟ اینگونه است که قصه، چارهای جز «جدایی» برای «سیمین» تصویر نمیکند. جدایی او در جریان قصه، آن قدر از نظر قاضی درون و بیرون قصه ناموجه است که بیراه نیست اگر از آن نیز به «دیوانگی» تعبیر شود؛ دیوانهای که به جای اینکه زندگیاش را بکند، میخواهد انسانیت خود را از مهلکه نجات دهد. شاید این پاسخ معمای تنهایی وسیع و عمیق تمام انسانهای والایی باشد که سر در چاه وجود خویش فروبرده و درد دل میگفتهاند.
البته نباید از نظر دور داشت که قصه، علاوه بر اینکه سعی در ترسیم پیچیدگیهای حفظ اخلاق در جامعه امروز دارد، بهگونهای تمام توجیهات را در مقابل تمامی حق قرار میدهد تا مخاطب خود به زشتی عمل واقف شود. نکته دیگر بیتوجهی قانون به حالات روانشناسانه انسان است. در این فیلم، قانون، چارچوب خشک و خشنی تصویر میشود که از فهم حالات انسانی عاجز است و نمیتوان به آن راست گفت و از آن نتیجه گرفت.